امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

ღ پسر کوچولوی مامان و بابا ღ

اینم چمتا عکش اش خودم واشه مادر جون و دایی جونم ...

چند کلام از امیر رضا خان : شــــــــــــــلام مادرجون و شـــــــــــــــلام دایی جون . دلم واشتن یه ذله شده ... می خوام بیـــــــــــــــام خونه تون  یه عالمه خلابکالی کنم . دایی جـــــــون عاشق پا پا کدن تو شفه کلیدم مواشبش باش ، می شکنمــــا . من بلم ؟؟؟ خشته شتم بوششششششش ... مامانی بیـــا ...   ...
1 شهريور 1390

سلام گلم ...

مامان فدای قد و بالات :) مامانی برات یه وبلاگ درست کردم که حرف های دلم رو برات توش بزارم که وقتی بزرگ شدی بخونی و از شون لذت ببری عزیز دلم ... امروز دقیقا شما 92 روزته قربونت برم ... الان خونه مادر جونیم ... عید سال90  ... یه حموم داغ کردی و الان هم حسابی خوابی ...   مامانی الان حسابی با ما حرف می زنی ، کلی من و بابایی رو به ذوق میاری .....              دوســـــــــــــــــــــــــــت                     داریـــــــــــــــــــــــــــــم  &nbs...
30 مرداد 1390

زندگی من ...

مامانی ببخشید که نمی تونم زود به زود بیام و برات بنویسم چون همش سرگرم خودتم ناز دونه مامان ... دیروز واکسن چهار ماهگی تو زدیم ... خیلی پسر خوبی بودی ، فقط همون موقع که آمپول زدشد یه خورد گریه کردی دیگه بعدش آروم بودی خدا رو شکر ...الان فقط نگران ختنه کردن شما هستم که امیدوارم این هم به خوبی و خوشی بگذره ... مامانی امروز شما 4 ماه و 1 روزته خیلی خوشحالم که داری کم کم بزرگ میشی مرد میشی وای وای ناز تر میشی هرروز خوردنی تر میشی ...همش منتطر اون روزی هستم که تو غذا خوردنت شروع بشه و مامانی واست غذا های خوشمزه درست کنه تو هم تند تند هام هام کنی و من هم هی قربون صدقت برم ... من و بابایی خیلی نگران گل زندگی مون هستیم که خدایی نکرده براش کم نذار...
30 مرداد 1390

سلام عزیز دلم ...

مامان فدای قند عسلش ... پسر گلم یک هفته دیگه 8 ماهگیت تموم میشه و می ری تو 9 ماه ، کم کم داری بزرگ میشی و به روز تولدت نزدیک . مامان فدات بشه این روزا می تونی بشینی و خودت بازی کنی ، تو سینه خیز رفتن هم که مهارت یه سرباز جنگی رو کسب کردی همچین تند تند سینه خیز می ری که احساس میکنم داری چهار دست و پا میری . مامانی هنوز مرواریدات در نیومدن ولی لثه هات خیلی خارش میکنن و هی پتوی خودتو گاز میگیری محکم البته لثه هات قرمز شده و متورم این یعنی به همین زودی ها می خوای مامانی رو ذوق زده کنی قربونت برم . یه چند روزی بود که هی سرفه می کردی البته الان بهتر شد و کمتر سرفه می کنی شکر خدا. راستی مامانی خیلی خوشحالم که داره وزن گیرت متعادل میشه ...
30 مرداد 1390

5 ماه و 2 روز ...

                      سلام مامانی :) پسر خوشگلم ، ناز دونه مامان روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که شمارو به من و بابایی داده ...از اینکه پسر گلی مثل تو دارم خیلی خوشحالم گل پسرم هر روز داری بزرگتر میشی و خودت بیشتر تو دل مامانی جا می کنی . کار های جدید انجام میدی و حسابی ما رو سر ذوق میاری مثل غلت زدن پشت سر هم ، مکیدن شصت پات ، گاز گرفتن نوک می می مامانی ، خوردن با حرص دندونگیرت و جیغ جیغ کردنات ، لالایی خوندنات موقع خوابیدنت و هزاران کار دیگه که یکی از دیگری با مزه تر مامانی فدات شه پسر گلم امروز شما 5 ماه و 2 روزته ، مامانی واس...
16 مرداد 1390

سلام پسر نازنینم ...

امیر رضای عزیزم نازدونه مامانی هفت ماهگیت هم تموم شد و وارد هشتمین ماه زندگیت شدی مبارکه گلم انشالله هشتاد ساله بشی دردونه مامان ... مامانی این روزا خیلی داره تند تند می گذره بعضی وقتا از گذر زمان به این تندی می ترسم ، می ترسم این روزای خوب و خوش زودی بگذره تو بزرگ بشی و دلم واسه این روزات تنگ بشه که مطمئنم همین طور هم می شه ... عزیزم این روزا خیلی بامزه تر شدی داری سعی می کنی سینه خیز بری ولی زودی خسته میشی و بر می گردی و سینه خیز رفتن رو بیخیال میشی ، بعضی وقتا هم میشنی تو رورئک ات خوشت میاد ولی هنوز نمی تونی به خوبی باهاش بازی کنی ، می چسبی به دیوار رو جیغغغغ که مامانی بیا نجاتم بده خوردم به دیوار مامانی هم زود...
8 مرداد 1390

سلام مامانی ...

مامانی ، خوشگل من می خوام عکس های خوشگلت رو که خونه مادر جون بودیم رو بزارم ... خیلی بهت خوش گذشت و حسابی شیطونی کردی ... اینجا رفته بودی دریا ... هی به بابایی می گفتی می خوای بری آب تنی ، بابایی هم اجازه نداد و تو هم حسابی از دستش عصبانی هستی ...                   دوســــــــــــــــــــــــــــــــــت دارِِِِِِِِِِِِِِِِِِیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم ...
18 خرداد 1390