زندگی من ...
مامانی ببخشید که نمی تونم زود به زود بیام و برات بنویسم چون همش سرگرم خودتم ناز دونه مامان ... دیروز واکسن چهار ماهگی تو زدیم ... خیلی پسر خوبی بودی ، فقط همون موقع که آمپول زدشد یه خورد گریه کردی دیگه بعدش آروم بودی خدا رو شکر ...الان فقط نگران ختنه کردن شما هستم که امیدوارم این هم به خوبی و خوشی بگذره ...
مامانی امروز شما 4 ماه و 1 روزته خیلی خوشحالم که داری کم کم بزرگ میشی مرد میشی وای وای ناز تر میشی هرروز خوردنی تر میشی ...همش منتطر اون روزی هستم که تو غذا خوردنت شروع بشه و مامانی واست غذا های خوشمزه درست کنه تو هم تند تند هام هام کنی و من هم هی قربون صدقت برم ...
من و بابایی خیلی نگران گل زندگی مون هستیم که خدایی نکرده براش کم نذاریم ...
خیــــــــــــــــــــــــلی دوســــــــــــــــــــــــت داریم جـــــــــــــــــوجـــــــــــــــــــــو
این روزا هم که حسابی بازیگوش شدی می تونی با دستای کوچولوت بعضی از عروسک هاتو بگیری و فوری بکونی تو دهنت تا ببینی چه مزه ای ... یا همش موقع شیر خوردن دو تا میک می زنی و ول می کنی و فوری دستاتو میکنی تو دهنت و اونا رو تند تند می مکی انگار اونا رو به می می ترجیح می دی ...